جیگر مادر و بابا

شاهزاده خانوم!

یه موقع با خیالش به شهر قصه می ره شاهزاده خانوم میشه قیافه هم می گیره     رو موهای سیاهش تاج طلا می ذاره توی خونه ش که قصره خرسک و آینه داره   "برگرفته از کتاب فکرها و آرزوها سروده ی ناصر کشاورز"   هنر عکاسی رو دارین؟!   اگه تونستین حدس بزنین این عکس رو چجوری گرفتم که تیره و روشن شده؟  (پاسخ در ادامه ی مطلب)    بدو بدو ادامه ی مطلب  زندگی شوق رسیدن به همان  فردایی است که نخواهد آمد    تو نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف امروز پر از بودن...
21 خرداد 1391

اثرات کتاب خوانی

به نام آن که آفرید مرا، تا دوست بدارم تو را، بی آن که بدانم چرا!!!   به عکس زیر دقت کنید حالا اینجا رو داشته باشید: مادر، نشسته پای کامپیوتر دخترک، روی زمین نشسته و داره نخاشی می تشه.....یهو پا میشه و میگه: "آهای من اینجام، زیر پاتو نداه تن، پا نذالی لو پاهام"    لطفا ادامه مطلب.... این عکس رو هم داشته باشید مادر: کوثر جون یادته با هم رفتیم پارک؟ بعدش بارون اومد؟ ما هم تند تند اومدیم خونه ولی بازم خیس شدیم؟! کوثر: آره.... به بابایی بدیم تتل (چتر) بخله تا دیده خیس نشیم.   این شعرو خودت حفظ شدی! مثه بیشتر شعرها چون اینو خیلی دوست داشتی ه...
3 ارديبهشت 1391

سفر یعنی زندگی (3)

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت ، شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد .   پارک لاله (جهرم) هوای ابری، کمی باد میومد و خنک. همه جا سبز بود و گلهای رنگی خودنمایی می کردن.   بازم پات (همون پارک خودمون) قربونه شادی و بازی کردنت که همیشه با گریه از پارک میایم بیرون و یا با کلی وعده و وعید!   بقیه ماجرا در ادامه مطلب شادیه کودکانه در پارک   شمشیر بازی با بابایی! قربونت برم که بابایی رو شکست دادی. چه لحظات شادی بود، من و تو و بابایی تو اون پارک و اون حال و هوا...   تپه ی شهدای گمنام (جهرم) پنجشنبه غروب بود (لحظه ای که...
15 فروردين 1391

سفر یعنی زندگی (2)

 تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟                            ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد  آن باد که آغشته به بوی نفس توست                             از کوچه ما کاش گذر داشته باشد ... چند روزی در بندر عباس موندیم. هوا خنک و کمی شرجی بود.   پارک شهر (بندرعباس) دختری که همیشه دوس داره بره پات (همون پارک خودمون!)   ساحل شهر بندرعباس نازیباترین و شلوغترین ساحلی بود که به عمرم میدیدم. دخملک ما هم دوست داشت سوار ش...
15 فروردين 1391

سفر یعنی زندگی (1)

 اگر پیاده هم شدی سفر کن ، در ماندن می پوسی ...  مقصدمون بندرعباس بود. صبح خیلی زود از تهران حرکت کردیم که شب رو در یزد بمونیم.   آزاد راه قم - کاشان  هوا خیلی سرد بود. بدجوری سوز میومد. با عجله صبحانه خوردیم.   یاد بچگی ها بخیر....خوابیدن پشت شیشه ماشین  چه دخمل خوبی بودی تو ماشین. شعر می خوندی، یه چیزی می خوردی و راحت می خوابیدی. اما هر وقت ماشین توقف می کرد باید پیاده می شدی. بقیه ماجرا در ادامه مطلب مسجد جامع عقدا (اردکان)  جایی که از دیدن بادگیرهای زیباش به وجد اومده بودیم و نماز ظهرمونو اونجا خوندیم. شب رو در یزد به صبح...
14 فروردين 1391

شعر خوندن دخمل من

تو خونمون یه دایناسور دارم که اسباب بازیه اون منو گاز نمی گیره فقط برای بازیه  دایناسورم رو پشت خود پله های رنگی داره از تو دمش قرچ قرچ سرو صدا در میاره   ...
15 اسفند 1390